من فکر می‌کنم پس تو هستی

ساخت وبلاگ
بشارت، پالس، دعوت، زمزمه، ندا، فریاد، جرقه، درخشش، کورسو یا انفجار کورکننده‌ی نور، متمایل همه‌‌ی این‌ها می‌تواند باشد. همه‌ی چیزهایی که میم نمی‌تواند باشد. این زمین مرا تنگ است عزیزم. و هنرم طوری نیست که از ساخته‌های کج و کوله‌م شاد شوم و خدایی در سرزمین اسباب‌بازی‌هایم باشم. نه. من آدمِ تن به آب زدن‌ام. غرق شدن و محو شدن در چیزی بزرگتر از خودم، بسیار بزرگتر از خودم. متمایل بخشی از من است که خواهانِ فناست. همان است که سینه‌اش را برای دنیا می‌گشاید، این بزرگترین شادی و خوشبختی‌ من است. این زمین مرا تنگ است عزیزم، پس سینه‌ام را می‌گشایم. و پشیمانی در کار نخواهد بود. من همانم که پشیمانی را بلد نیست و به‌خاطرش افتخار می‌کند. همیشه باید راهی باشد و اگر نباشد راهی می‌گشایم. من فکر می‌کنم پس تو هستی...
ما را در سایت من فکر می‌کنم پس تو هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emotemayel5 بازدید : 8 تاريخ : چهارشنبه 26 ارديبهشت 1403 ساعت: 22:21

دیدن منو آروم می‌کنه. دیدنِ اَشکال ناقص و موجوداتِ عجیب‌الخلقه، خصوصا آدم‌ها، همه‌چیز ناقصه، همه‌چیز به‌تنهایی هیچی نیست، همه‌چی قابل ترحمه. روزهاست به توییتر سر نمی‌زنم، مشاهده‌ی فریک‌های اونجا به‌درد نمی‌خورد، طبیعی نبود. رو زمین و دنیای واقعی وقتی مشاهده می‌کنی متواضع هستی، خودتو بهتر از بقیه نمی‌دونی، و در واقعیت همه‌چی انقدر اغراق شده نیست، کائنات خودشونو فریاد نمی‌زنن. وقتی یک میوه رو شاخه‌ی درخت می‌رسه، غرور نداره و داد نمی‌زنه من از بقیه بهترم، نه، بلکه با تواضع میگه ببین چه‌ناز و خوشمزه‌م بیا منو بچین. و تو اونو می‌چینی. هیچ کینه و تسلطی درکار نیست. اونکه می‌چینه و اونچه چیده میشه هردو خوشحال‌ و راضی‌اند. به من بگو آخرین‌بار کِی یک ارتباط انسانی دیدی یا تجربه کردی که فقط اندازه‌ی همین چیننده و چیده‌شونده سالم و قشنگ بود؟دیدن نعمت بزرگیه. دیدنِ دیگر باشندگان‌. وقتی یک باشنده مثل من که بحران بودن داره و نقص و زشتی همه‌چیزو می‌بینه، آرام می‌شه از اینکه تنها نیست. که تنها من نیستم که ناقص و زشتم، و این احساس یکی بودن با همه‌چی بی‌اندازه قشنگه. این‌ها رو می‌نویسم و نور خورشید داره نوازشم می‌کنه، فک کنم دارم عاشقش می‌شم. من فکر می‌کنم پس تو هستی...
ما را در سایت من فکر می‌کنم پس تو هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emotemayel5 بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:46

این روزها euphoria را ریواچ می‌کنم و خیلی حس‌ها را درونم زنده می‌کند. اول از همه، این شو واقعا خوب است و بعد اینکه فکر می‌کنم شخصی شبیه به کاراکتر "رو"یا همان زندایا را در زندگی‌ام داشته‌ام؛ به عنوان دوستی بسیار عزیز. اینکه اشتراکاتی با چنین شخصیتی دارم یک چیز است اما روی هم رفته من "رو" نیستم، و حتا شاید به جولز شبیه‌ترم. چون "رو" قلب بسیار قوی‌ای دارد خصوصا برای دوست‌داشتن و عاشق بودن، قلبی که هرگز نداشتمش. نوجوان که بودم برای لزبین‌ها تقریبا آبسسد بودم. از پورن گرفته تا فیلم درام، چیزهای زیادی می‌دیدم و بسیار جستجو می‌کردم. البته حتا در پورن‌‌شان هم دنبال آن احساس و صمیمیتی بودم که در دیگر کتگوری‌های پورن جستجو نمی‌کردم. این احساس را داشتم که انگار روح زنی لزبین در من است. هنوز هم با رفتار و نوازشی که این دخترها با یکدیگر دارند بیشتر احساس نزدیکی می‌کنم. از طرفی خوشحالم که این مرا اذیت نمی‌کند و در مورد هویتم گیجم نمی‌کند، این احساس را فقط در دوست داشتن دارم آن هم در دوست داشتن زن‌ها. و اصلا چه اشکالی دارد؟ نوازش عاشقانه خصوصی‌‌ترین رفتار هر آدم است که فقط و فقط مختص معشوق است و تنها او مجاز است که آن‌را ببیند.و باز گاهی برایم سؤال می‌شود که به رو شببه‌ترم یا جولز؟! همانطور که برایم سؤال می‌شد که به هنیبال شبیه‌ترم یا ویل‌گراهام. نمی‌دانم واقعا نمی‌دانم. یا من عجیب‌غریبم و حتا خودم را نمی‌شناسم و یا اینکه همه‌ی این‌ها زاده‌ی تصوراتم است و نباید جدی بگیرم‌شان. البته که جدی نمی‌گیرم و لذت می‌برم. اما خودم را در درون‌شان می‌بینم. و عشق نیز همین کار را با آدم می‌کند. باعث می‌شود حقیقت خودت را در واقعیتی دیگر ببینی. یک روح در دو جسم. دره‌ای از تفاوت در عین صمیمیت ناب و همدلی عج من فکر می‌کنم پس تو هستی...
ما را در سایت من فکر می‌کنم پس تو هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emotemayel5 بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:46